رفتن به نوشته‌ها

كودكان بي شناسنامه

اينجا محله حلبی آباد قم است .محله ای با کودکان بی شناسنامه ، زنان درد کشيده و مردان غالبا غير ايرانی . نگاهی به اطراف می اندازم .باورم نمی شود اکنون سال ۸۷ باشد. درمقابل ديدگانم عکس های سياه سفيد قديمی که از زاغه نشين های شهر های بزرگ گرفته شده ، می آيند و می روند. بدون هيچ تغييری. اگر الان چند عکس سياه سفيد بگيرم می توانم بگويم عکس ها متعلق به يک سده قبل است. چهار ديوار هايی که با يک سقف شده اند خانه . با آجرهای شکسته و درهای حلبی.

هر چند دقيقه يکبار صدای فرياد بچه ها می آيد که با شيطنت کودکی شان می دوند. هر کدامشان که روی زمين می افتد چند دقيقه ای با صدای بلند گريه می کند و بعد انگار که از گريه خسته شده باشد به جمع دوستانش می رود.

“يعنی هيچ کدام از اين بچه ها شناسنامه ندارند؟”

ناهيد اشرفی رئيس انجمن حامی انجمن خصوصی رسيدگی به امور مهاجرين از پشت تلفن درباره تعداد کودکان بدون شناسنامه می گويد:” هيچ کس آمار دقيقی ندارد. نه ما و نه منابع دولتی. اما بر اساس آمار نسبی غير دولتی بيش از ۱۰۰ هزار کودک در ايران با اين وضعيت زندگی می کنند.”

زن جا افتاده تری است . يعنی من اينطور فکر می کنم . چون از سنش هيچ چيز نمی گويد .من هم ترجيح می دهم نپرسم دوست دارم در خيالم اينطور فکر کنم ،که گذر زمان اينگونه پيرش کرده تا اينکه با يک پيری زودرس مواجه شوم. پنج فرزند دارد .دو پسر و سه دختر که همه با هم برای نان در آوردن سر چهارراه می روند. خودش هم گاهی کمکشان می کند. ” مثلا فصل گردو براشون گردو پوست می گيرم.تا بفروشند.”

او هم شوهرش افغانی است. فرزندانش هم هيچ کدام نه شناسنامه دارند و نه مدرسه می روند. می گويد:” چند وقت قبل در بيمارستان به والدين پسر همسايه که تازه به دنيا آمده و وضع مشابهی دارد، يک برگه ای دادند و گفته اند که به سن مدرسه که رسيد می تواند با ان به مدرسه برود.”

تعارف می کند. وارد خانه اش می شوم. نگاهم به سقف می افتد. می پرسم با اين وضع زمستان وقت باران و برف اينجا قابل سکونت است؟

خنده ای تلخ می کند و می گويد:” زندگی؟”

همين برای تمام جواب هايم کافی است. هيچ کدام از کودکان در آمار رسمی کشور نمی آيند. همسايه اش که نوزادی را روی کمرش با چادر بسته وارد می شود. از پيرزن کمی نان می خواهد. نان های خشک شده را پيرزن از زير پارچه ای در می آورد و به دخترک که هجده ساله به نظر می رسد،می دهد. زن تشکر می کند و می رود. خواستم با او هم حرف بزنم که گفت::” بدبختی هايم را برای چی داد بزنم؟”

صدای گريه کودکش را به راحتی حتی وقت رفتن از حلبی آباد ، می شنوم .

سعيد عبودی معاون حقوقی و سجلی سازمان ثبت احوال درباره نوع صدورتابيعيت ايرانی می گويد:” برای دادن شناسنامه طبق قانونی که در سال ۱۳۱۳ به ثبت رسيده تنها می توانيم به دو صورت اقدام کنيم: ۱- پدر آنها ايرانی باشد. ۲- سند ورود به تابعيت ايرانی را پدر آن فرد از اداره کل اتباع و امور مهاحرين گرفته باشد. “

وقتی از نقش مادر ايرانی سئوال می پرسم ؟می گويد :” مادر در اين قانون نقشی ندارد.”

او ادامه می دهد:” بر اساس تبصره ای که مجلس سال قبل تصويب کرد ، ديگر افرادی که در ايران متولد می شوند. حال از يک پدر و مادر غير ايرانی يا با پدر غير ايرانی و مادر ايرانی ، ما گواهی ولادت اتباع خارجی برای آنها صادر می کنيم و تا سن ۱۸ سالگی می توانند از مدرسه و ديگر مزايای عادی استفاه کنند و بعد از ۱۸ سالگی خود فرد مليتش را انتخاب می کند .”

او ادامه می دهد:” تابعيت از دو طريق کلی به فرزند می رسد يا خون يا خاک و در هر دو مادر نقشی ندارد.” وقتی می پرسم به نظر شما اين قانون عادلانه است؟ در جواب می گويد:” اين قانون در همه کشورها وجود دارد و مختص ايران نيست.”

در اينترنت وقتی برای پيدا کردن منابع ديگر درباره اين موضوع جست و جو می کنم با يوسف آشنا می شوم. يوسف مادری ايرانی و پدری آمريکايی دارد ، بنا بر قانون ايران او يک آمريکايی حساب می شود و برای ورود به ايران بايد مراحل گرفتن ويزای يک فرد آمريکايی را پشت سر بگذارد. وقتی در اينترنت صدايش را می شنوم باورم نمی شود که يک آمريکايی به اين روانی فارسی صحبت کند. خودش می گويد. مادرش در خانه با او فارسی حرف می زده و اين زبان را به خوبی می داند. با يوسف داخل يکی از سايت های چت مشغول صحبت می شوم .می گويد خيلی دوست دارد ايرانی را که مادرش اين همه از آن تعريف کرده ، ببيند. اما به خاطر دو دليل نمی تواند:” يکی اينکه خانواده مادر او بعد از ازدواج مادرش با پدر يوسف با او قطع ارتباط می کنند و مادر يوسف می ترسد وقت ورود به ايران اگر خانواده اش بفهمند او و يوسف را اذيت کنند و دليل دومش اين است که می خواهد مانند يک ايرانی وارد ايران شود .نه يک بيگانه . او می گويد:”من از بسياری از ايرانی ها بيشتر با فارسی و تاريخ ايران آشنايی دارم من مادرم ايرانی است. چرا بايد با من مثل يک آمريکايی برخورد شود؟”

در دفتر محمد علی دادخواه از نقاشی تا مجسمه حتی پارچه ها با ترازوی عدالت تزئين شده اند. دکتر دادخواه وکيل پايه يک دادگستری است.

اوگفت: “مبنای قواعد حقوق بين الملل خصوصی بر اين پايه استوار است: که چگونه قوانين خصوصی را در هنگام اجرا و عمل با افرادی که خارج از حوزه تابعيت و سکونت در يک کشور هستند به کار گيرند . بايد چند نکته را به دقت مورد نظر قرار داد ، نخست حمايت قانونی و ديگر حفظ منافع ملی و سوم نگرش به نظم جهانی از يک سو و نظم داخلی از سوی ديگر. که اخلاق حسنه نيز در اين موضع پای می فشارد .در خصوص حفظ منافع ملی بايد اذعان داشت خرد ورزی و فرزانگی ايجاد می کند، که ما تعلق خاطر و پيوستگی ملی گروههای جديدی که از نسل ايرانيان در ديگر کشورها متولد می شوند ، را حفظ کنيم .زيرا بی گمان هويت يک رابطه ارتباطی است که فرد را با سرزمين و تمدن ارزشمند او پيوند می دهد . لذا گريز از اين اقدام به وسيله هر موضوعی که انجام گيرد، به هدف ما که ارتباط تنگانگ بين اشخاص واجد وارث اين تمدن و سرزمين هستند دچار تعارض می کند.

او درباره قانون تابيعيت در ايران نيزگفت: “قانون عدم تابعيت به فرزندان ناشی از زنان ايرانی از جهات مختلف تامين کننده منافع ملی نيست.چرا که علاقه به فرهنگ به زبان به سرزمين و ديگرمبانی فرهنگی که پايداری و استواری فرد را فزون تر می کند ،در جهان امروز حرفی برای گفتن و کلامی برای ماندن و راهی برای رفتن است .بنا براين بايد تلاش کنيم که افراد هر چه بيشتر تابعيت و ارتباط هويتی خود را با ايران حفظ کنند ،فارغ از اين موارد اصولا سرزمين ها سعی می کنند به وسيله تابيعيت مضاعف سفيران فرهنگی خود را افزايش دهند نه اينکه آن را کاهش بدهند.

“آيا اين قانون مناسب شرايط امروز هست يا خير؟” دادخواه در پاسخ گفت :” اصولا قانون همانند انسان متولد می شود، رشد می کند و بعدا به علت تحولات و تغييراتی که در جامعه رخ می دهد ازجنبه استناد خارج می شود ، همانگونه که می بينيم هيچ قانونی همواره پايدار و پابرجا نمانده است. البته قواعد فقهی فطری و حقوق بنيادی و بشری که بر مبنای چهارچوب بشری و نياز او طراحی شده از اين مبحث خارج است . زمانی برده داری به عنوان اصل اساسی تجارت بر پا بود اما امروز به عنوان يک جرم تلقی می شود.” او اين قانون را معلول ديد فرهنگی و اجتماعی به زن دانست و درباره بروز خارجی اين قانون در ديگر کشورها ، انگلستان را مثال زد: “در انگلستان شناسنامه به نام مادر صادر می شود. حال فرزند در هر جای جهان متولد شود و برای مهاجرين هم اينگونه رفتار می شود:هر کس که در انگلستان متولد می شود. حتی اگر خود مايل به پذيرش انگليس نباشد و از پدر و مادر خارج از تابعيت کشور متولد شود خود به خود به فرض قانون گذار به عنوان يک فرد انگليسی شناخته می شود و از همه مواهب تابع اصلی يعنی کسی که پدر و مادرش انگليسی برخوردار می شود.”

دکتر دادخواه در پايان برای اصلاح اين قانون پيشنهاد داد: “با عنايت به تحولات اخير و سيل گسيل زنان پر شمار ايرانی به ديگر کشورها و پذيرش ازدواج و تولد فرزندان برومند ی که می توانند همان حامل فرهنگ و تمدن ايران باشند ، ما تابعيت اينان را به نسل اول قبول کنيم و برای نسل دوم تابعيت ايرانی قائل شويم . برای اينها اين حق و امتياز را قائل شويم که مانند بندهای ديگر قانون تابعيت بتوانند تا سن ۱۸ سالگی تابعيت ايران را ولو به طور مضاعف تحمل کنند .” و لايحه پيشنهادی دادخواه :طی يک ماده واحده اعلام داريم همه اينها از اين پس می توانند در هر سنی به تابعيت ايران پذيرفته شوند.

از دور نگاهی به حلبی آباد می اندازم .ديگر هيچ کدام از آن زنان حاضر نشدند با من حرف بزنند ،علتش ترس بود يا چيز ديگری نمی دانم. حرف يکی از آن زنان دوباره توی گوشم می پيچد:” اينجا محله بچه های بی شناسنامه است “.محله کودکان بی فردا و البته زنانی درد کشيده.”

*يکی از خواسته های کمپين يک ميليون امضا بر ضد قوانين تبعيض آميز تغيير قوانين مربوط به تابعيت در قانون مدنی است .به گونه ای که فرزند مادر ايرانی با شوهر خارجی ايرانی شناخته شود.

يک صد هزار کودک بدون شناسنامه در ايران، محله بچه های بی شناسنامه با زنان دردکشيده،

۲۶ سال بيشتر ندارد، وقتی گفتم می خواهم از وضعيت بچه هايش گزارش بنويسم ، باور نمی کرد می گفت: “از مامورين وزارت کشور هستی”. آنقدر برايش دليل آوردم تا راضی شد کمی با هم حرف بزنيم.

گفت:” اهل مشهد هستم. با شوهرم که افغانی است در همان مشهد آشنا شدم. با برادرم سر يک ساختمان کار می کرد” وقتی پرسيدم که آيا شوهرش را دوست دارد با افسوس به چهار ديواری شکسته ای که در آن زندگی می کرد نگاهی کرد و گفت:” مدتهاست به تنها چيزی که نمی توانم فکر کنم ،همين دوست داشتن است .برای ما زنده ماندن و سير کردن شکم خودمان و بچه هايمان از همه چيز مهم تر است .”

وقتی حرف به تحصيل بچه هايش می رسد می فهمم هيچ کدام از بچه هايش حتی يک سال هم مدرسه نرفته اند. دو پسرش دست فروشی می کنند . دخترش هم سنش هنوز برای کار در خيابان کم است. بچه هايش شناسنامه ندارند .وقتی تعجب می کنم ،می گويد : “اينجا محله بچه های بی شناسنامه است”…..>>>>

 

منتشر شده در اخباراخبار کودکان و جوانان

اولین باشید که نظر می دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *