وقتی قاضی از آنها میخواهد درباره اختلافشان صحبت کنند، زن جوان میگوید: ده ماه بیشتر نیست ازدواج کردهام. من و امیر در یک مهمانی با هم آشنا شدیم. امیر خانواده ثروتمندی داشت. وضع مالی پدرمن هم بد نبود. من و امیر وقتی همدیگر را دیدیم یک دل نه صد دل عاشق شدیم و از همان روزهای اول تصمیم به ازدواج گرفتیم. من و امیر بشدت عاشق شده بودیم و نمیخواستیم دوران آشنایی طولانی داشته باشیم. برای همین با وجود مخالفتهای خانوادههایمان خیلی زود سر سفره عقد نشستیم و جشن عروسیمان را برگزار کردیم. به طوری که در عرض پنج ماه زندگی مشترکمان آغاز شد ولی درست بعد از ازدواج بود که کمکم عیب و ایرادهای امیر برایم آشکار شد و متوجه شدم که او یک اخلاق خیلی بد دارد. آن هم این است که نمیتواند رازدار باشد و حرفی را پیش خودش نگه دارد. اخلاقی که من بشدت از آن متنفرم و همیشه از این افراد دوری میکردم، ولی شوهرم این رفتار را داشت و همیشه بابت این اخلاقش مرا آزار میداد. امیر از همان روزهای اول این رفتارش را بروز داد و هر روز بیشتر مرا از خودش دلزده کرد.
او مثل بچهها هر اتفاقی که بین مان میافتاد و هر حرفی که با هم میزدیم را به مادر خودش یا مادر من میگفت. هرچه با او صحبت میکردم و میگفتم دلیلی ندارد کسی از صحبتهای خصوصی ما چیزی بداند، فایدهای نداشت. امیر انگار دست خودش نیست. رفتارهای مردانه ندارد. مرتب به دنبال خبرچینی است. باورتان نمیشود اما گاهی اوقات خصوصیترین و بیاهمیتترین صحبتهایمان را از زبان این و آن شنیده و متوجه شدهام که امیر آنها را برای دیگران تعریف کرده است.
خیلی سعی کردم این اخلاقش را تغییر دهم، ولی فایدهای نداشت و او روزبهروز بدتر شد. تا جایی که دیگر هیچ عشقی به شوهرم ندارم. جلوی خودش میگویم، من دیگر امیر را دوست ندارم و از زندگی در کنار او خسته شدهام. الان که به گذشته نگاه میکنم، با خودم میگویم ای کاش پیش از ازدواج زمان بیشتری را صرف شناختن امیر میکردم و عجولانه تصمیم نمیگرفتم. اما عشق چشمانم را کور کرده بود و فقط میخواستم هرچه زودتر زندگی مشترک با امیر را آغاز کنم. ولی حالا پشیمانم. دیگر نمیخواهم در کنار این مرد زندگی کنم. برای همین میخواهم 5000 سکهای را که روز خواستگاری از طرف امیر به عنوان مهریهام تعیین شدببخشم و از او جدا شوم. آن روز تصور میکردم که خوشبختترین زن دنیا هستم، ولی دیگر حتی ذرهای احساس خوشبختی نمیکنم. این مهریه هم نتوانست برایم خوشبختی بیاورد.
در این لحظه شوهر این زن نیز به قاضی میگوید: آقای قاضی شما صحبتهای ستاره را شنیدید حالا باید صحبتهای مرا هم بشنوید. این زن تصور میکند که خودش بهترین و کاملترین است. در صورتی که ستاره هم بدیهایی دارد، ولی من به خاطر عشق و علاقهای که همیشه به او داشتهام از این ایرادها و بدیها چشمپوشی کردم. هرکس ایراداتی دارد، اما به نظر من عشق و علاقه میتواند روی این ایرادها سرپوش بگذارد. برای همین تصور میکنم ستاره به من عشقی نداشته است، چراکه اگر عاشق بود زندگیاش را به همین سادگی نابود نمیکرد.
من چون روابط عمومی قوی دارم و با دوستانم صمیمی هستیم گاهی در مورد بعضی مسائل با آنها صحبت میکنم. ولی ستاره سر این موضوع زندگیمان را به جهنم تبدیل کرده است. با این حال به او قول میدهم دیگر خبرچینی نکنم و حاضرم اگر ستاره مرا ببخشد باز هم در کنارش زندگی کنم.
در ادامه قاضی از زن میخواهد از جدایی منصرف شود. ولی زن میگوید: آقای قاضی دیگر نمیتوانم در کنار امیر زندگی کنم. برای همین طلاق میخواهم.
در پایان قاضی پس از اصرار زن رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول میکند.
اولین باشید که نظر می دهید