از اصفهان ۱۰۰كيلومتر به سمت شرق رانديم تا به اينجايي كه الان ميخواهم بگويم، رسيديم.
از حسن اتفاق،حادثه رفتنمان به ديار”چادرسپيدان”،از اولش هم يكباره پيش آمد، اما آخرش وقتي به اينجا رسيديم، از تعجب خشكمان زد.
در موج موج آدمهاي سياهپوش اين سرزمين اهورايي، لابد ورزنه،سفيدفامترين شهري است كه در ايران – كي ميداند- حتي شايد در عالم پيداشود.
راست اين است كه در همه سالهاي تاريخ دور و دراز اين سرزمين،مساله پوشش بانوان ما آنقدر حياتي بوده و هست كه موضوع آن كم يا زياد، درتار و پود فرهنگ كشورمان تنيده شده است.
گفتني، زياد است اما درباره قد و قواره اين موضوع همين بس كه حتيدر برههاي از تاريخ اين سرزمين،راه مستقيم مدرن شدن كشورمان را در”بيچادري” يافتند و ميخواستند بزور كشيدن چادر از روي سر زنانمان هم كه شده،ادا و اطوار مدرنيته را در مخ مردممان فرو كنند تا شايد بزور دگنگ قزاقيقلدر، به زعم خودشان روح به اصطلاح عقب ماندگي يا نفتالين” تويچادرماندگي” رااز سرمان بيندازند.
البته روشن است كه هركاري كردند، نشد كه نشد و عاقبت رسم چادربه سري، از سر زنانمان نيفتاد كه نيفتاد.
اگرچه چند سالي است وارد قرن نو شدهايم و شايد بايد خيلي مدرنتراز قرن بعيد شده باشيم، اما زنان ما هنوز همانهايي هستند كه بودند و هنوزچادر همان حكمي را در اين سرزمين مسلك مدار دارد كه از قديم داشت.
بلافاصله اين را هم بگويم كه به هزار و يك دليل گفته يا ناگفته،چادر در سالهاي بعد از انقلاب،ارج و قرب بيشتري پيدا كرد،اما هرچه بود وهرچه هست، كماكان زن ايراني فاخرانه هنوز هم چادر بهسرترين زن عالم است.
بگذاريد تا بگذريم.
پس گفتيم كه چادر مشكي خواه ناخواه،بطور سنتي نماد پوشش زنانايراني است و هر آينه درهركوي و برزن بلاد دور و نزديك اين سرزمين ، وجهغالب اناث را در پوششي مشكي ميتوان ديد،اما حكايت اين شهر كوچك تاريخي وكويري با بقيه نقط كشورمان، از زمين تا آسمان يا بهتر بگويم به اندازهسفيدي تا سياهي، فرق ميكند.
فيالواقع اينجا- “ورزنه” را ميگويم- در ايران بيتاست،” چرايش” اين است كه در اين شهر دنج ۱۳هزار نفري كه نجابت و ادب آدمهايكويرنشينش كه عليك سلاممان را چنان باگشادهرويي جواب ميدهند كهانگارسالهاست ما را ميشناسند، هر روز توي تنگناي كوچهها و پس كوچهها ودرازناي معابر و خيابانها، قطاري از خيل آدمهاي سپيدپوش به راه ميافتد،تو گويي فانوسهاي متحرك يا فرشتگان سپيدپوش در جاي جاي اين خطه در حركتند.
راستش، ما كه در همه عمر، چشممان به ديدن سياهي چادر زنهايمانعادت كرده است، وقتي براي عبور به سمت تالاب گاوخوني به اين ديار رسيديمكه يك عالمه آدم سپيدپوش داشت،طاقت رفتن نياورديم و يكروز درشهر”كبوترسپيد”پلاس شديم.
اغلب بانوان شهر ورزنه سپيدپوشند،چادرهاي كاملا سفيد بدون هيچنقش و نگار ، پيله يا چين و چاك كه معمولا از جنس كرباس و توليد دستانتوانگر خودشان است و ازگستره سپيدناك آن تنها بهاندازه يكقرص صورت و حتيكمتر پيداست، به سر دارند.
به گزارش ايونا ، اگر زنان ما در ديگر نقاط كشور، به گاه خواندن نماز يا استفادهدر داخل خانه يا شركت در ضيافت خانوادگي، چادر سفيد خالدار يا گلدار به سرميكنند و در بيرون خانه چادر سياه، حكم پوشش رسميشان را دارد، چادرهايسفيد زنان ورزنهاي هم فرم پوشش اندروني، هم ستر بيروني آنها را دارد.
تازه، آنها هرگاه كه بخواهند از شهر خودشان قدم بيرون نهند و بهشهرهاي ديگر بروند،حتي تا ركاب وسايط نقليه با چادرهاي سفيدشان ميآيند واز آنجا بهبعد – شايد بناچار- همرنگ بقيه زنان ايران ميشوند وچادرهايسياه يدكشان را بهسر ميكنند و به ديگر نقاط ميروند اما به محض بازگشتاز همان قدم اول كه پا به داخل شهرشانگذاشتند،بههمان رنگي كه رفتند واصلا از روز اول شكل گيري شهرشان به آن خو كردهاند، يعني به سفيدي برفدرميآيند.
به همين خاطر است كه آدم وقتي پا به اين شهر كوچك ميگذارد، دردرجه اول بياختيار بهياد ديار خدا باآن آدمهاي همرنگ سفيدپوشش ميافتد وبازبه همين خاطر است كه در اينجا ، شكوفه معنويتي روح افزا كه با يك دنياسكوت غريب و حيا و نجابت ذاتي مردم اين خطه درآميخته است،روح هر تازهواردي را جلا و صفايي دلانگيز ميبخشد.
به همين خاطر است كه آدم وقتي پا به اين شهر كوچك ميگذارد، دردرجه اول بياختيار بهياد ديار خدا باآن آدمهاي همرنگ سفيدپوشش ميافتد وبازبه همين خاطر است كه در اينجا ، شكوفه معنويتي روح افزا كه با يك دنياسكوت غريب و حيا و نجابت ذاتي مردم اين خطه درآميخته است،روح هر تازهواردي را جلا و صفايي دلانگيز ميبخشد.
به گزارش ايونا ، در ميان يك دنيا سياهپوشان سرزميني به بزرگي ايران و در كنار صفايبكر طبيعت كوير با شهري روبهرو شديم كه ديارشان درگستره ايرانمان،لنگهندارد.
اسم اينجا بامسماست و مردمش بدرستي آن را ” ديار چادر سپيدان” يا ” شهر كبوتران سپيد” ناميدهاند.
اولین باشید که نظر می دهید