عشق روز نیست عشق لحظه نیست عشق زمان نیست یک بستگی است در بی زمانی یک پیوستگی است در بی مکانی عشق نیاز انسان به بودن و فریاد او به ماندن است … اگر عشق را بشوییم جوهره اش بقا و نمایه اش صفا است … هیچ عاشقی قبل از معشوق نمیمیرد چرا که به وجود معشوق شیدا و بدو پایدار است .
بین عاشق و معشوق هوایی نیست تا هوس شود ، دوئیتی نیست تا جدا شوند .
عاشق هرگز نمیتواند خویش را از بین دو تایشان بیابد و بگوید من عاشق و تو معشوق چرا که اصلا عشق برتری آفرین نیست همه اش افتادگی است و خضوع .
عاشق بی مبالات در هر چه باشد در معشوقش نیست ، به هر چیزی سبک بنگرد به معشوقش اینگونه نیست .
همیشه حس دلتنگی گریبانش را میفشارد و زبانش به نام او معشوق میلغزد ، نفسش به بادش به شماره میافتاد و در یک جمله بیمار است آنهم بیمار معشوق چرا که تب دارد ، بی حال است ، چشمش در برابر او دریده نیست خمار است ، ریزان است نه اشک بلکه محبت بی حد افشان است نه آه بلکه آتش ایثار .
این بیمار نامش عاشق است که باور ندارد معشوق است .
روز نه یادواره اش خوشگوار باد
نخستین NGO ساماندهی ازدواج و خانواده در ایران و بهترین راهنمای ازدواج
اولین باشید که نظر می دهید