رفتن به نوشته‌ها

داستان یک نیاز غریزی تا عشق واقعی

یک زن استرالیایی که یک سال بعد از بچه دار شدن، برای اولین بار پدر بچه‌اش را دید، پس از مدتی عاشق او شد و اکنون قرار است با هم ازدواج کنند.

امینه هارت، زن استرالیایی که با لقاح مصنوعی صاحب فرزند شده بود، شش ماه بعد از تولد دخترش، اهداکننده اسپرم را پیدا کرد.

رابطه آنها اندک اندک شکل گرفت و پیش رفت تا اینکه این دو نفر عاشق یکدیگر شدند و الان با هم نامزد هستند.

خانم هارت که چهل و پنج سال دارد دو بار دیگر باردار شده بود، اما دو پسری که متولد شدند بعد از چند ماه درگذشتند.

“من در لندن در سال ۲۰۰۵ از شوهرم باردار شدم. پسری که متولد شد بسیار بیمار بود و چهار ماه و نیم بعد فوت کرد، بدون اینکه علت مرگ او مشخص شود.”

“ازدواج من دوام نیاورد و یک سال و نیم بعد به استرالیا رفتم. در سال ۲۰۰۸ دوباره پسری زاییدم که به همان دلیل درگذشت.”

“چون این اتفاق تکرار شده بود آن هم با وجود دو پدر مختلف، این بار علت مشخص شد و معلوم شد که من یک اختلال ژنتیکی نادر دارم.”

“آن روزها حال و روز خوشی نداشتم اما بالاخره بر آن فائق آمدم با این حال میل به بچه دار شدن همچنان در من بود.”

خانم هارت می گوید که غریزه مادری و ابراز عشق و مراقبت از فرزند چنان قوی است که وقتی کسی داشتن بچه را تجربه کرده دیگر نمی تواند بدون بچه بودن را تحمل کند.

او می گوید: “با کسی در رابطه نبودم و چهل و دو سالم شده بود، بنابراین نمی دانستم چکار می توانم بکنم.”

خانم هارت می گوید که مادرش لقاح مصنوعی (IVF) را به او پیشنهاد کرد و او هم سرانجام تصمیم گرفت این کار را انجام دهد.

در استرالیا خرید و فروش اسپرم و تخمک غیرقانونی است و نمی توان به آن جنبه اقتصادی داد بنا بر این کمبود اسپرم و تخمک اهدایی وجود دارد.

“در نهایت مشخصات سه اهداء کننده را به من دادند، در این شرح حال مختصر، برخی مشخصات اهداکننده مثل ظاهر، قد، اینکه چند فرزند دارند و شغل و سرگرمی آنها ذکر شده بود.”

“عکس اهداء کننده در اختیار گیرنده قرار نمی‌گرفت، اما سابقه پزشکی و ژنتیکی آنها ذکر شده بود.”

“در نهایت یکی را انتخاب کردم، آنکه آدم راحت و خوشحال و پرکاری بود، و چهار فرند سالم داشت؛ دو نفر دیگر مشخصاتی داشتند که من را کمی نگران می کرد.”

اما لقاح مصنوعی در ابتدا خوب پیش نرفت.

خانم هارت می گوید: “دو بار اول ناموفق بود و من نزدیک بود منصرف شوم، اما تصمیم گرفتم یک بار دیگر این کار را امتحان کنم و نتیجه آن لیلا شد.”

اسکات اندرسون، اهداکننده اسپرم هم خود داستان جالبی دارد.

آقای اندرسون می گوید در سال ۲۰۰۶ زنی ناشناس برایم پیغام گذاشت که من، همسر سابق و بچه هایش را می شناسد و از من خواست که اسپرم اهدا کنم.

آقای اندرسون می گوید این اتفاق عجیبی بود، آن زن به او گفته بود به موضوع فکر کند و اگر در دوازده ماه آینده راضی به اهدای اسپرم شد به او اطلاع دهد.

آقای اندرسون سرانجام خود را قانع کرد که اسپرم خود را برای استفاده آن زن ناشناس اهدا کند، اما به او گفته شده بود که اسپرم او به پنج زن دیگر هم داده خواهد شد.

آقای اندرسون هنوز نمی‌داند آن زن که بوده است.

خانم هارت باردار شد و لیلا را به دنیا آورد، دختری که بر خلاف خودش بلوند و چشم آبی بود.

خانم هارت می گوید قصد پیدا کردن پدر لیلا را نداشته و فقط به این فکر بوده که اگر زمانی لیلا شروع به سوال کردن راجع به پدرش کرد، شاید لازم باشد او را پیدا کند.

در استرالیا اهدای ناشناس اسپرم و تخمک محمل قانونی ندارد چون حق بچه را برای شناختن پدر و مادرش نقض می کند.

علاوه بر این اسکات در فرم اهدای اسپرم اعلام کرده بود که با دیدن بچه های حاصل از اسپرم یا والدین آنها مشکلی ندارد.

مادر خانم هارت با جستجو در اینترنت آقای اندرسون را پیدا کرد. در مشخصات آقای اندرسون آمده بود که او نژاد بخصوصی از گاو را پرورش می دهد و طرفدار باشگاه فوتبال محل زندگی اش است.

پرورش دهندگان این نژاد تعدادشان زیاد نبود و مادر خانم هارت با مراجعه به وب سایت انجمن دامداران و از روی باشگاه فوتبال، به این نتیجه رسید که پدر لیلا را پیدا کرده است.

در وبسایت عکسی از آقای اندرسون بود. مادر خانم هارت به دخترش گفت به ملاقلات آقای اندرسون برود، اما امینه فکر کرد بهتر است از طریق اداره مربوطه تمایل خود را برای ارتباط با پدر لیلا اعلام کند.

به این ترتیب ای میل آقای اندرسون به خانم هارت داده شد و آنها در تماس قرار گرفتند، در آن زمان لیلا شش ماهه بود.

آقای اندرسون پس از دریافت ای‌میل از مادر دخترش با قضیه برخورد خوبی داشت، در آن زمان او از همسرش جدا شده بود و با کسی در رابطه نبود.

ملاقات اول چهار روز بعد از یک سالگی لیلا اتفاق افتاد، ملاقاتی که هر دو نفر می گویند که در آن بسیار مضطرب بودند و احساس راحتی نداشتند.

ملاقات دوم چند ماه بعد بود و بعد به تدریج امینه و اسکات به این نتیجه رسیدند که اسکات بخشی از زندگی لیلا است بنا بر این بهتر است ماهی یکبار یکدیگر را ببینند.

با اینکه فاصله خانه‌های آن دو تقریبا صد و سی کیلومتر بود به تدریج فاصله ملاقات ها کمتر شد و هر دو متوجه شدند که ظاهرا چیزی بیشتر از لیلا آنها را بهم پیوند می دهد.

سرانجام چند هفته پیش زمانی که برای تعطیلات به تایلند رفته بودند، آقای اندرسون برای خرید شیر بیرون رفت و با حلقه نامزدی برگشت.

آقای اندرسون می‌داند که از اسپرم‌هایش تاکنون شش بچه به دنیا آمده اما والدین آن بچه ها با او تماس نگرفته اند.

خانم هارت می گوید اگر آنها تماس بگیرند با روی باز با آنها برخورد خواهد شد و او نگران چیزی نخواهد بود چون آقای اندرسون اکنون متاهل است بنابراین کس دیگری نمی‌تواند با او ازدواج کند!

بی بی سی فارسی

منتشر شده در اخباراخبار بهداشت خانوادهداستان

اولین باشید که نظر می دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *